بنیانگذار جنبش «مادران روسری سفید» درگذشت
تاریخ انتشار: ۱ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۵۳۵۵۸
هبه دِ بونافینی، از جمله فعالان زن حقوق بشر آرژانتین و بنیانگذار یک انجمن ضد دیکتاتوری در این کشور موسوم به «مادران میدان مایو» یا «مادران روسری سفید» روز یکشنبه در سن ۹۳ سالگی درگذشت. وی رهبری گروهی از زنان آرژانتینی را برعهده داشت که در طول حکومت نظامیان در این کشور، فرزندانشان ناپدید شده بودند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش یورو نیوز؛ خانم بونافینی که دو پسرش در دوران حاکمیت نظامیان بر آرژانتین ناپدید شدهاند، سالها به همراه گروهی دیگر از زنان آرژانتینیِ فرزند گم کرده علیه دیکتاتوری نظامی و برای یافتن حقیقت درباره سرنوشت این افراد تلاش و مبارزه کرد. هبه دِ بونافینی سال ۱۹۷۷ میلادی مادرانی که فرزندانشان در همان نخستین سال حکومت نظامیان مفقود شده بودند را متحد کرد و برای تظاهراتی به همین منظور مقابل ساختمان ریاست جمهوری این کشور گردهم آورد. این گروه از زنان که بعدها «مادران میدان مایو» یا «مادران روسری سفید» لقب گرفتند، ناامیدانه در پی یافتن نشانی از محل نگهداری دهها هزار نفری هستند که در طول حکمرانی نظامیان طی سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ میلادی ربوده شدند. زنان مبارزی که با «روسریهای سفید» خود را متمایز کرده بودند از ۴۵ سال پیش با برپایی تظاهرات در «میدان مایو» کارزار خود را علیه دیکتاتوری و تلاش برای یافتن حقیقت و نیز دسترسی به عدالت دنبال کردند. دولت فعلی آرژانتین ضمن تایید خبر درگذشت هبه دِ بونافینی، بنیانگذار انجمن «مادران میدان مایو»، به همین منظور سه روز عزای عمومی اعلام کرده است.
سالن جلسه دادگاه بوئنوس آیرس که در آن رینالدو بیگنون آخرین دیکتاتور آرژانتین محاکمه شد کریستینا کرشنر، معاون رئیسجمهوری آرژانتین در توییتی ضمن ابراز تاثر از درگذشت خانم بونافینی، از وی به عنوان «نمادی جهانی در مبارزه برای حقوق بشر» و نیز افتخاری برای کشورش یاد کرده است. به گفته آلخاندرا بونافینی، دختر بنیانگذار انجمن «مادران میدان مایو» وی پس از چند روز بستری شدن در یکی از بیمارستانهای بوئنوسآیرس در نهایت روز یکشنبه درگذشت. آلبرتو فرناندز، رئیس جمهوری آرژانتین در پیامی از خانم بونافینی به عنوان «مبارز خستگیناپذیر حقوق بشر» یاد کرد و افزود: «دولت و مردم آرژانتین او را نمادی بینالمللی در راه جستجوی حقیقت و عدالت» میدانند. دولتهای کوبا و ونزوئلا نیز در پیامهایی جداگانه به مناسبت درگذشت هبه دِ بونافینی به وی ادای احترام کردند. حدود ۳۰ هزار نفر از مخالفان چپگرا در دوران دیکتاتورهای نظامی آرژانتین ربوده و یا توسط جوخههای مرگ کشته شدند. در بین مفقودان میتوان از نوزادان و نوادگان مخالفان یاد کرد که پس از ربوده شدن برای فرزندخواندگی به خانوادههای نظامیان سپرده میشدند.
منبع: عصر ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۵۳۵۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
به گزارش خبرآنلاین چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
23302
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198